ابراهيم نبوى
هر روز اتفاق تازه اى در جهان اسلام در حال وقوع است. به نظر مى رسد اين اتفاقات عجيب دارد همه چيز را در دنيا عوض مى كند. مردم اروپا و آمريكا فوج فوج مسلمان مى شوند، و حتى اگر مسيحيان هم فوج فوج مسلمان نشوند، خود مسلمانان جهان فوج فوج بچه مى زايند. در اين ميان موج اسلام گرايى عاشقانه كه بطور اختصاصى در ايران شكل گرفته، شكوه ديگرى دارد. براى نشان دادن اين موضوع نوشته وب سايت بازتاب در مورد زنى ايرانى كه پس از سالها به سوى اسلام بازگشته است، را نقل و براى عبرت كفار و منافقين آن را بررسى مى كنيم. اين نوشته ظاهرا براساس برنامه اى از شبكه سوم به نام «كوله پشتى» نوشته شده است.
سرگذشت اين زن را به نقل از وب سايت بازتاب و از زبان خودش مى خوانيم:
سهيلا مى گويد: يك بار در زندگى ام برابر همسرم زانو زدم تا اجازه دهد به زيارت امام حسين (ع) بروم. همان شب در خيريه افطارى ايتام در دو شله زرد كه نام امام حسين (ع) و اميرالمؤمنين (ع) نوشته بود، به ايشان (۱) گفتم، آقا! پسرت من را دعوت نمى كند، ولى خواهش مى كنم نام من را در ليست دوستدارانش بنويسيد. شب كه به منزل آمدم، استاد اخلاق (۲) كلاسى كه مى رفتم، خبر داد به خلاف خبر قبلى كه جايى براى من نبوده، جا هم فراهم شده، چون به واسطه ايشان قبلا استخاره كرده بودم و عالى آمده بود. به على (همسرم) اصرار كردم، او دايم مى گفت:
مكه ( ۳ ) yes , كربلا No
سهيلا مسعودفر آرين، دخترى كه در هشت سالگى از ايران به اتريش مى رود. ابتدا در آمريكا، فارغ التحصيل دانشگاه مامايى از دانشگاه مى شود و از خانواده پولدار كه همواره به خاطر زيبايى و ثروت، زبانزد اطرافيان و جامعه بوده اند، با يك اتفاق ساده، چنان متحول شد كه اكنون بى واسطه (۴) با خدا راز و نياز مى كند.
سهيلا مى گويد: منيت را پشت سر گذاشتم. وضعيت مالى، ماشين هاى رنگارنگ (۵)، تحصيلات، هيكل (۶)، قد (۷)، زيبايى، بچه ها (۸)، كيف ۲۰۰۰ دلارى (۹)، لباس هاى مارك شانل (۱۰)، كفش هاى گران قيمت همه و همه را به يك باره كنار گذاشتم، چون ديگر برايم مزه اى نداشت.
حادثه بزرگ زندگى سهيلا از يك روز عصر آغاز شد كه براى ورزش روزانه به سر كمد نوارهايش رفت و بى اختيار نوار يكى از دوستان شوهرش (۱۱) را برداشت و به ورزش رفت.
مى گويد: احساس كردم مردى صحبت مى كرد، اما چيزى متوجه نمى شدم تا اين كه به آيه اى رسيد كه خداوند مى گفت: فكر نكن همه اينهايى كه دارى مال خودت است، همه از قدرت من است! (۱۲)
زندگى ام به هم ريخت و مثل سفره اى تكانده شد و همه را قطعه قطعه كرد. دو ساعت در همان محل ورزش گريه مى كردم و توان بازگشت به منزل را نداشتم. قبول كردم به ايران بيايم (۱۳)، با اين كه بسيار سخت بود. يك بار غربت را در هشت سالگى در اتريش تحمل كردم و اين بار به خاطر روح خودم و سواى وجودم، تصميم گرفتم به همراه همسرم به ايران بيايم.
از خانواده ام دور شدم، ارتباط با اطرافيانى كه بيست سال آنان را نديده بودم، خيلى سخت بود اما همان روز از مغازه اى دفترچه اى خريدم و براى خدا نامه نوشتم يا به اصطلاح ايميل زدم (۱۴) و درددل كردم.
البته به دليل اصرار پدرش در نوشتن نامه فارسى سهيلا خط خوبى (۱۵) دارد و نوشتن را فراموش نكرده است. اما پدر سهيلا يك اصرار ديگر و آموزش بزرگ تر ديگر هم داشت كه بى شك موجب عاقبت به خيرى او شد. پدرش به هر سه فرزند خود نماز ياد داده بود (۱۶)، ولى تنها سهيلا بود كه نماز مى خواند.
لینک خبر فوق
زيرنويس ها:
1)منظور از ايشان، همان شله زرد است، ظاهرا سهيلا خواسته خود را از شله زرد خواسته بود.
2)معلم اخلاق كلاسى كه سهيلا در ايران در آن شركت مى كرد، به زبان انگليسى اخلاق درس مى داد، چون سهيلا در اين زمان با شوهرش انگليسى حرف مى زد، طبعا در كلاس اخلاق هم لابد انگليسى حرف مى زد.
3)يك دليل مهمى كه باعث شد سهيلا وقتى به ايران آمد، اعتقاداتش محكم شود احتمالا اين بود كه فارسى را خوب ياد نگرفته بود و حتى در مورد رفتن به كربلا و نجف هم به انگليسى با شوهرش حرف مى زد.
4) سهيلا شخصاً با خدا ارتباط برقرار مى كند و مثل بقيه مردم نيست كه از طريق تلفن يا اى ميل يا نامه با خدا ارتباط برقرار مى كنند. حتى شوهرش در اين مورد گفته است كه گاهى اوقات ارتباط سهيلا جان و خدا اينقدر نزديك است كه من مجبور مى شوم بروم بيرون.
5)سهيلا درست تا يك شب قبل از متحول شدن ۱۲ تا ماشين به رنگهاى مختلف داشت، كه وقتى به خدا روى آورد همه آن ماشين ها را كنار گذاشت. البته يك دليل كنار گذاشتن ماشين هاى رنگارنگ هم اين بود كه نمى توانست همه آن ۱۲ تا ماشين را با خودش به ايران بياورد. خدا در دل او چنان جايى باز كرده بود كه اصلا ديگر نمى توانست به ماشين هاى رنگارنگى كه داشت نگاه كند. مأمورين گمرك آمريكا به او فشار مى آوردند كه بايد ماشين هاى رنگارنگت را با خودت به ايران ببرى، اما سهيلا مى گفت: نه، من منيت را كنار گذاشتم، چرا نمى فهميد؟
6)يكى از چيزهايى كه سهيلا بعد از مسلمان شدنش كنار گذاشت «هيكل» اش بود، البته معلوم نيست دقيقا چه اتفاقى افتاد؟ آيا سهيلا بعد از مسلمان شدن ديگر هيكل نداشت؟ يا ديگر هيكلش ديده نمى شد؟ يا هيكلش كوچك شد و از بين رفت؟ اين معمايى است كه در زندگى سهيلا لاينحل مانده است.
7)سهيلا بعد از مسلمان شدن حتى قدش را هم كنار گذاشت. قد سهيلا بعد از توجه وى به خدا تغيير كرد. وى كه قبلا ۱۸۰ سانت قدش بود، وقتى به خدا روى آورد قدش ۱۵۵ سانت شد، چون احساس مى كرد يك زن مسلمان نبايد قدش بلند باشد.
8)يكى از چيزهايى كه سهيلا براى رسيدن به خدا كنار گذاشت بچه ها بود و اصولا هر مسلمانى بايد بداند كه يك زن مسلمان براى رسيدن به خدا بايد بچه ها را كنار بگذارد.
9)يكى از سخت ترين لحظاتى كه بر سهيلا گذشت كنار گذاشتن كيف ۲۰۰۰ دلارى بود. وى كه هم زيبايى و هم هيكلش و هم قدش را كنار گذاشته بود، نمى توانست از كيف ۲۰۰۰ دلارى دل بكند، بخصوص كه ديگر پول هم برايش بى ارزش شده بود، سويچ ماشين هاى رنگارنگ را هم انداخته بود دور و كيف ۲۰۰۰ دلارى كاملاً خالى بود. (توضيح به ملت ايران: جان مادرتان! وقتى كسى مى گويد من در آمريكا كيف ۲۰۰۰ دلارى داشتم كمى به حرفش فكر كنيد. شارون استون و انجلينا جولى هم كيف ۲۰۰۰ دلارى دست شان نمى گيرند. )
10)يكى از چيزهايى كه دل كندن از آن براى يك زن در آمريكا بسيار سخت است، لباس هاى مارك شانل است، بخصوص اينكه آدم فقط شنيده باشد كه شانل مارك مهمى است و اسم مارك هائى كه در سى سال گذشته در آمريكا وجود داشته است نداند.
11)اين معجزه بزرگى است كه وقتى خدا بخواهد به آدم كمك كند، نوار دوست شوهر آدم زرتى مى رود توى كمد نوارهاى آدم و آدم بى اختيار نوار سخنرانى را به جاى نوار ورزش با خودش برمى دارد و مى برد. احتمالا سهيلا مى خواست نوار موسيقى تكنو را بردارد، اما يك دفعه نوار دوست شوهرش صاف آمد توى دستش و آن را برداشت.
12)شما فكر مى كنيد سهيلا كه يكى دو سال بعد از مسلمان شدنش هنوز فارسى بلد نبود چطور از نوارى كه نمى فهميد چه مى گويد، آيه عربى را با معنى اش فهميد؟ سهيلا بعد از اينكه فهميد خداوند گفته است «فكر نكن همه اينهايى كه دارى مال خودت است، همه از قدرت من است» يك دفعه كنترلش را از دست داد و از اينكه فهميد همه چيزهايى كه دارد مال خودش نيست، بخصوص قد و هيكل و ماشين هاى رنگارنگ و كيف ۲۰۰۰ دلارى، گريه اش گرفت و گريه اش بند نمى آمد.
13)يكى از بزرگترين رنج هاى سهيلا اين بود كه وقتى با خدا ارتباط برقرار كرد، فهميد بايد بخاطر شوهرش به ايران بيايد، چون خدا فقط در ايران بود و هر كسى در آمريكا مسلمان شود بايد به ايران بيايد و طبيعتا قبول اين موضوع دردناك است.
14)سهيلا در آمريكا با علم و تكنولوژى هم مثل كيف ۲۰۰۰ دلارى و ماشين هاى رنگارنگ ارتباط خوبى داشت، بخصوص اينكه رشته مامايى هم خوانده بود و با همين درآمد همين رشته مامايى هم كيف ۲۰۰۰ دلارى خريده بود، وى چنان با تكنولوژى ارتباط داشت كه براى ارتباط با خدا يك دفترچه خريد و با نوشتن در آن دفترچه به خدا اى ميل زد. البته شوهر سهيلا گفته است كه احتمالا منظور سهيلا اين است كه كامپيوتر خريد و به خدا اى ميل زد.
15)يكى از موضوعات مهم در مورد فارسى نويسى اين است كه اگر كسى فارسى بلد نباشد و حرف زدن يادش رفته باشد، اما خطش خوب باشد، فارسى نوشتن يادش مى ماند، و خدا كمك مى كند كه بعداً حرف زدنش هم خوب بشود.
16)اصولا پدر خوب پدرى است كه وقتى بچه هايش را از سن هشت سالگى به خارج مى برد به آنها نماز ياد بدهد و سهيلا هم هميشه نماز مى خواند و همين كمكش كرد، حتى موقعى كه قدش بلند بود و هيكلش را كنار نگذاشته بود و ماشين هاى رنگارنگ هم داشت، نماز مى خواند و از همين نتيجه مى گيريم كه بايد آدم نماز بخواند، حتى اگر معنى آن را نفهمد.
نتيجه گيرى اخلاقى: اصولا برادران حزب الله در كشور بايد تلاش كنند با اعمال خود هر هفته هزار ايرانى مسلمان را بى دين كنند و در عوض هر ماه يك ايرانى بى دين شده را مسلمان كنند تا خداوند به آنها اجر بدهد.
No comments:
Post a Comment